در نگاه خیس آسمان عشق را به دلم نشاندی تا گمشده ی صبح را در طلوع سحر بیابم .. در اندیشه ی
با تو بودن خیالم چندیست که دشت سوال را به هزار شخم می کاود تا راز دلربایان را در نگاه
خورشید بیابد ، معلق مانده است وجودم میان زمین دل که آسمان وجودتان در فهم من نگنجد ..
عاشقی سر در گم که دل به گمشده ی بقیع سپرده و دلدادگی را در صحرای معرفت می جوید .. عشق
به واژه ولفظ در کلام وابیات چه به کار آید ، که دل داده ی دل جدا ، رسم عاشقی را نمی داند
پیوندی بایدم از لفظ عشق تا فهم معرفت عاشق بودن
دست تبرک کشیدن به ضریح نگاهت با دل غرق در دنیا چه سود ؟ که خنکای نسیم را سحر خیز
دشت دل حس در وجود دارد..
گریستن بر غریب بقیع و گمشده ی باران ، در فراموشی ابرهای خاکستری فریادها ، کدام آیینه ی
معرفت را صیقل خواهد داد ؟
دلم را معلق هوایتان کرده ای و من در فکر پیوند عشق تا جویبار زلالی بیابم و اندیشه ی درد را در
آن شستشوی فهم دهم ..
میخواهم بنویسم از نگاه باران مهرتان و صفای وجودتان .. اما قلم زدن و نوشتن از چلچراغهای
آسمان اندیشه ی رفیع می خواهد که خیالم را نردبانی بر آن سرای مهر نیست ، وجود خسته ام در
کنار اندیشه ی مهر شماست که آرام می گیرد دلم را روضه خوان مرثیه ی لحظه ها می خواهم که
بدون پیوند دل واژه ها سطرهای سرگردان می شوند ..
پیوند دل ، نگاه عاشق و قلم زدن در اندیشه ی سبز مهرتان زمزمه های دل و نگاره هایی خواهد
بود که دفتر بودنم را حک زمان می زند ...
.: Weblog Themes By Pichak :.